یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۷
۰ نفر

ابراهیم افشار: ۱- توی تاریکی کوچه شیمی، هفت‌تیر، از لای ماشین‌ها پرید جلویم، یعنی از ترس، وضع حمل کرده و کم مانده بود تقریبا درجا منجمد شوم.

اول فكر كردم گربه‌اي مبتلا به پاركينسوني از نوع حيواني است اما چشم‌هايش خواب‌آلودتر از گربه بود و من تنها اين جمله را از نجواي زيرزباني‌اش توانستم بشنوم كه «مي‌خواهم براي بچه‌ام چيز بخرم ندارم». موسيقاي كبودِ تك‌تك اين چند واژه «مي‌خواهم. بچه‌ام. چيز. بخرم. ندارم». كلي طول كشيد تا مفهومش را در آن لحظه درك كنم. نه، گربه نبود. دختركي بسيار جوان بود با مانتو روسري سرمه‌اي سير. نه جلف. نه دريده. نه گدا. نه كارتن‌خواب. نه مجنون. خيلي عادي‌تر از اينكه خواهرم باشد. پژواك آن 4 واژه «مي‌خواهم. بخرم. بچه‌ام. ندارم» پيش از آنكه از صافي مغز عليلم بگذرد، آنقدر سنگين بود كه حتي نتوانستم سير نگاهش كنم. دست چپم به‌صورت غيرارادي رفت توي جيب چپ شلوارم. يك دانه 10توماني متكبر داشتم و يك هزاري علاف، گوشه جيبم. دهي را گرفتم طرفش. اما هنوز مغز فرمان نمي‌داد كه تصميم درست در اين لحظه چيست. آيا فرار كنم؟ آيا پرس‌وجوي بيشتري بكنم؟ آيا فرياد انالحق بزنم وسط كوچه و از خرقه تهي شوم؟ هنوز مغزم منجمد بود. نفهميدم 10توماني را چه شكلي گرفت و چه فرمي لغزيد و رفت. من زودتر از او لغزيدم كه راه مخالف را بروم. از چه ترسيده و رم كرده بودم؟ من چرا بايد رم مي‌كردم؟ حتي سرم را برنگرداندم و به تاخت دور شدم. آوار 3 واژه بي‌حياي «ندارم. بچه. بخرم» هنوز سنگين بود. هنوز به‌خودم نيامده بودم. تاريكي، مهلك بود. قلبم مي‌تپيد. تهوع داشتم. دكتر گفته بود اينها علائم وضع حمل است.

2- نمي‌‌دانم خودم را چه شكلي از در خانه انداختم تو. لبو شده بودم. زعفران شده بودم. گچ شده بودم. مادر سكنجبين نياورد بگذارد جلويم. ديد كه بغض دارم. گفت: باز تو يكي را دريده‌اي؟‌ گفتم: «اين بار مرا دريده‌اند آننا». گفت: كي؟ گفتم: دختركي با مانتو روسري سرمه‌اي سير. مادر چادر را انداخت به كمرش كه پاشو برويم ببينم حرفش چيست. چپيدم دستشويي كه فرصت بگيرم. مادر نه سكنجبين آورد نه كاهو. نه چاي غليظ كه لب بسوزاند و بدوزاند. چادر هنوز به كمرش خشكيده بود. نگاه آهوي غمزده‌اي را در مردمكش داشت كه دو دو مي‌زد. داستان را مجبور شدم سير تا پيازش را بگويم كه چادر گل‌منگلي‌اش- كه پر از گل‌هاي ريز ماهور است- را آويزان كند از رخت‌آويز. اما او نه گذاشت نه برداشت گفت: «اگر او فردا به‌خاطر «نداري»، دست به گناهي پر از آشوب بزند، تو مقصري. از همين حالا هم جايت وسط دوزخ است. من بايد هزاران ياسين براي نجات‌ات بخوانم تا از دوزخ نجات پيدا كني. آنهم اگر پيدا كني.» مادر انگار كنترل شهر را به‌دست گرفته بود و گل‌هاي ماهور چادرش، داشت علنا خزان مي‌شد و مي‌ريخت روي فرش. هنوز چادر از كمر باز نكرده بود. نفس چاق نكرده گفت: يالله برويم كوچه شيمي. شايد هنوز باشد آنجا؟

3- عين كودكي كه تنبيهش كند، مرا كشان‌كشان برد كوچه شيمي. حتي از طاس‌كبابي كه رو گاز بود يك قابلمه كوچك پر كرد. حتي گل‌هاي زرد ماهوري كه روي چادرش بود يكي يكي پرپر شد و افتاد رو پياده‌رو. يكي‌يكي پشت ماشين‌ها را نگاه كرد. يكي يكي زيرچرخ‌ها را نگاه كرد. يكي يكي سطل آشغال‌هاي گنده شهرداري را نگاه كرد. حتي كنار دست گربه‌هاي ولگرد خياباني را نگاه كرد. حتي آسمان را هم نگاه كرد كه ببيند صاحابش كجاست. ظرف طاس‌كباب توي دستش ماسيده بود. ندامتي غريب توي چشم‌هاش و دست‌هاش بود. تقريبا برگشت با نفرت نگاهم كرد و دوباره همان حرف قبلي‌اش را تكرار كرد كه اگر فردا به‌خاطر «نداري»، دست به گناهي پر از آشوب بزند، تو مقصري. تو.

4- ديگر ديوانه شده بودم؛ بله من مقصرم. من مقصر اين خيل كارتن‌نخواب‌هاي عالم‌ام. من مقصر اين ميليشياي خسته جان زرورق‌ها توي خيابان‌هاي خاكستري شهر هستم. من مقصر تمام عصيان‌هاي كور توده‌هاي متراكم و بي‌نشان حاشيه شهر هستم. من مقصر پرشدن دارالمجانين‌‌هاي غيررسمي‌ام. من مقصر انباشتگي دارالتاديب‌ها و من فرمانرواي تمام كودك‌آزاري‌ها هستم. من. من. همين من كه جلويت نشسته و درهم شكسته‌ام. 10 تومان هم بيشتر تو جيبم نداشتم آنناجان. كارت غذاي همشهري‌ام هم خالي بود آنناجان. اصلا آنناجان ترسيدم دختره وقتي ازم پول مي‌خواهد، بيايند بگيرندم كه تو با اين چه نسبتي داري. من حتي سجل‌احوالم پيشم نبود آنناجان.

5- اولين بار بود كه آننا از آن طرف پياده‌روي كوچه شيمي مي‌رفت. من از اين طرف. گاه افتان و خيزان؛ گاه زيرچشمي همديگر را نگاه مي‌كرديم. گاه گربه‌اي لاغرمردني وسط‌مان حائل مي‌شد. گاه موتوري نامردي از رو جنازه‌مان مي‌گذشت و مي‌خنديد. مادر ديگر ناي برداشتن قابلمه را نداشت. طاس كباب بوي زهر هلاهل مي‌داد.

کد خبر 387355

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آسیب اجتماعی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha